بهش بگین

وقتی که خاکم میکنن
بهش بگین پیشم نیاد
بگین که رفت مسافرت
بگین شماره ای نداد
یه جور بگین که اخرش
از حرفاتون هول نکنه
طاقت ندارم ببینم
به قبر من نگاه کنه
دونه به دونه عکسامو
بردارید اتیش بزنید
هر چی که خاطره دارم
بریدوازبیخ بکنید

وقتی که خاکم میکنن
بهش بگین پیشم نیاد
بگین که رفت مسافرت
بگین شماره ای نداد
یه جور بگین که اخرش
از حرفاتون هول نکنه
طاقت ندارم ببینم
به قبر من نگاه کنه
دونه به دونه عکسامو
بردارید اتیش بزنید
هر چی که خاطره دارم
بریدوازبیخ بکنید

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهایی ام را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه ی پنهانی ام را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آنکه با آغاز من مأنوس بود
لحظه ی پایانی ام را حس نکرد
....داغ یک عشق قدیمو....
....شهر خاموش دلم رو....
.... اومدی تازه کردی....
.... تو پراوازه کردی.....
دلم میخواد مثل یه دیوار باشم ...
هر کس و ناکسی بهم تکیه کنه ...
هر عاشقی پیشم گریه کنه ...
هر معشوقی بیاد روی من یادگاری بنویسه ...
حرف های دل مردم رو داشته باشم ...
پشت همه باشم ...
پشت کسی رو خالی نکنم ...
ولی همه پشتم رو خالی کنن ....
با اینکه این دیوار خراب شد ....
صدام در نیاد به فکر گذشته باشم ...
ولی چشم به اینده داشته باشم ...
چشم به اینده ای که ...
از قبلم زیبا تر و محکم تر ساخته میشم ...
خودم میخوام مثل دیوار باشم ولی نمیخوام قلبم هم .......
چون قلبی که مثل دیوار خراب شه ... دیگه مثل قبلش نمیشه ....
نقاش زندگی
چه خوش نقشی زد
دیوار دلم را
با چشم های ستاره گونت
با لبخند آتشینت
و با
سرخی شعله های عشقت...
و آن وقت...
دیوارهای قلبم
تماشاگه فرشتگان شد... تا ابد
مي نويسم تا به ياد داشته باشم اين روزهایی را که هر ثانیه اش بوی وجود تو را برایم تداعی می کند
مي نويسم و مي خوانم اين نوشته را نه یک بار بلكه چندين بار
تا ذره ذره وجودم به ياد داشته باشد این روزهاي سرد و پر تشويش را
مي نويسم تا به ياد داشته باشم تنهايي هايت را ، نگراني هايت را
مي نويسم تا به ياد داشته باشم نگا ه هاي بي انتهايت را ، خنده های معصومت را
مي دانم اين را خوب مي دانم كه تو اي نازنين، نا نوشته به ياد خواهي داشت لحظه لحظه اين روزها را
اين را خوب مي دانم كه اين دلهره ها و تشويش ها عمري است كه همسفرتوست
و اين من هستم كه بي بهانه به دنبال بي انتهايي مي گردم
تو مي داني و مي شناسي اين راه را ، تو مي شناسي دل كوچك و پر دلهره ام را
می دانی دلم تنگ است، دل تنگ نگاه پر مهرت، دستهایت، آغوشت
اين را مي دانم كه چراغ راهم را در دستان تو جاي خواهم گذاشت اين را خوب مي دانم
مرا به خاطر نبودن هايم به خاطر ندانستن هايم و مرا به خاطر نديدن هايم ببخش
مي نويسم تا به ياد داشته باشم این جدايي بي انتهايم را
مي نويسم و مي خوانم نه يكبار بلكه چندين بار اين مرثيه ها را
از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
زیبایی در
زیبایی در قلب کسی که مشتاق آن است روشن تر می درخشد
تا در چشمان کسی که آن را می بیند
دیروز یا امشب بود؟
نمیدانم راز مرا هیچ کس نمیداند
شاید حتی گاهی خودم هم نمیدانم
سر در گمم. گیج، حیران، پریشان، خسته، دلتنگ ...
در آرزو و حسرت حتی یک خواب آرام شاید...
فردا آفتابی باشد.
ثانیه ها می گذرند
ساعت می گردند
ساعتها عبور می کنند
روز می آید
روزها کنار هم
هفته
ماه
سال
یک عمر
هنوز چشمهای این خانه به راه
هنوز دستهای این باغچه امیدوار
و من هنوز دل بسته با این شاید ها
رمز این انتظار چیست؟
وحشت از انتظار همیشه وجودم را تسخیر کرده است
همیشه پایان انتظارهایم تهی است
انتظار روزهای کودکی، دروغ
انتظار روزهای عاشقی، سراب
و این انتظار به ارث رسیده از پدرانم
می ترسم از این انتظار
می ترسم از معنای این انتظار!
پرسید بخاطر کی زنده هستی؟
با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم
داد بزنم : به خاطر تو
بهش گفتم: بخاطر هیچ کس
پرسید: پس به خاطر چی زنده هستی؟
با اینکه دلم فریاد می زد به خاطر تو
با یک بغض غمگین
گفتم : به خاطر هیچ چیز
ازش پرسیدم: تو به خاطر کی زنده هستی؟
در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود
گفت: بخاطر کسی که به خاطره هیچ زنده است
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

سیگار بعدی را روشن میکنم
کامی از لبش میگیرم
بجای لبهایی که چندی است نبوسیده ام.
انگشتانم بوی تند سیگار میگیرند
همان انگشتانی که همچو باد
...جنگل موهای تورا نوازش میکردند.
دیگر این اندام سوزان تو نیست که مرا احاطه کرده
دود سیگار است و بس...
سیگارم که به آخر میرسد
لبم را میسوزاند مانند بوسه ای
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود
صدای قلب نیست ..
صدای پای توست که شب ها در سیـــــ ــنه ام میدوی ..
کافیست کمی خسته شوی
کافیست بایستی ..
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
این سخن در آسمان باید نوشت:
با تو در دوزخ مداوم
بی تو هرگز در بهشت…
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
برای خواندن بقیه اس ام اس ها ادامه ی مطلب را بزنید.

تا چشمانت را دیدم دلم لرزید
تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید
پرنده ی تنها از قفس دلم پرید
قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ،

به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی
به آسمان نگاه كن .
كسی هست كه عاشقانه تو را می نگرد
ومنتظر توست ...
اشكهای تو را پاك می كند و دستهایت را صمیمانه می فشارد .
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت .
و اگر باور داشته باشی میبینی ستاره ها هم با تو حرف می زنند .
باور كن كه با اوهرگزتنها نیستی.
فقط كافیست
عاشقانه به آسمان نگاه كنی

خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم